بابا میگفت: «نه دخترم. مگر امین به تو قول نداده بود که به خط مقدم نمیرود؟ امین مسئول است شهید نمیشود.» به بابا گفتم: «این تلفن درباره شوهر من بود؟» گفت: «اسمی از شوهر تو نیاورد…» شماره تماس را دیدم. شماره اداره امین بود! گریه کردم.
بابا میگفت: «نه دخترم. مگر امین به تو قول نداده بود که به خط مقدم نمیرود؟ امین مسئول است شهید نمیشود.» به بابا گفتم: «این تلفن درباره شوهر من بود؟» گفت: «اسمی از شوهر تو نیاورد…» شماره تماس را دیدم. شماره اداره امین بود! گریه کردم.